سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جناب نجم‏آبادی پرسید: «اون وقت‏هایی که حالت گرفته‏ست گوشه‏گیر می‏شی‏؟ از دوستات فاصله می‏گیری؟»
گفتم:«نه! می‏رم پیش دو تا از دوستام».
باز پرسید: «اون وقت‏هایی که خیلی پرانرژی هستی چی؟‏ اون‏وقت تنهایی؟»
گفتم: «نه! میرم پیش یکی دو تا دیگه از دوستام».

حالت‏های دیگر را نیز پرسید. و من هر بار می‏گفتم: «پیش دو تا دیگه از دوستام!»، «پیش یکی از دوستام!»، «پیش سه چهار تا دیگه از دوستام!».

درنهایت، سرور ما، حضرت نجم‏آبادی متحیر ماند و گفت:«تو که برای هر مدل از حالت‏های روحیت یک یا چند تا دوست مخصوص داری!» و گمانم به خطا نرفته باشد در دلش نجوا کرد:‏ «بد نگذره یه وقت؟!»

آری. حقیر سراپا تقصیر صد مدل دوست و رفیق دارم. مدل‏هایی که هر کدام به قاعده‏ای با دیگری فاصله‏ی ماهوی دارد که اگر عده‏ای از دوستان برخی دیگر را ملاقات نمایند، یا من را تکفیر می‏کنند یا دوستانم را. شرایط به صورتی‏ست که اجتماع جمیع دوستان این حقیر در مجلس واحد بیشتر به تئاتری خنده‏آور یا نمایشی طنز شبیه خواهد بود تا مجلس میهمانی!
تصور بفرمایید که بنده در مدخل تالاری ایستاده‏ باشم و بزمی برای گرد‏ آوردن دوستانم ترتیب داده. جماعتی از اهالی فقه و اصول که معمولا ملبس به لباس روحانیت نیز هستند، در کنار عده‏ای طلبه‏ی هنرمند یا هنرجو و داستان‏نویس و فیلم‏نامه‏نگار و مستندساز قرار بگیرند و روحانیون جمع، به زلف بلند هنرمندان و شلوارهای کتانی‏شان چپ‏چپ نگاه کنند و هنرمندان، لطافت روحی خود را با قوانین خشک فقه و اصول در تضاد ببینند و این دو جماعت هر کدام نگاهی عاقل‏اندر سفیه به دیگری بیندازد و او را از حرفه‏ و فن خود بی‏اطلاع پندارد.
در میان نگاه‏های متحیر جمع، ناگهان جمعی از وبلاگستان با سلیقه‏های مختلف تشریف‏فرما شوند و به جای سلام‏و‏علیک برای یکدیگر«Buzz..!!» ارسال کنند و پیش از هر بار صحبت کردن «یک» بزنند و سخنان یکدیگر را به یکدیگر لینک دهند و نقل و نبات حرف‏هاشان کامنت‏ و کانتر و بنر و لوگو و از این قبیل کلمات اجنبیه باشد و به جای نیشخند‏، دونقطه دی برای همدیگر بفرستند و از این دست.

جماعت به نظاره یکدگر مشغولند و سرها را به نشانه تاسف، به یمین و یسار تکان می‏دهند که سر و کله‏ی جماعتی دیگر پیدا می‏شود با زلف‏های از شانه گذشته و ریش‏های بلند درویشی و اندام‏های لاغر و نحیف. و آن‏گاه که از ایشان سوال می‏گردد که «شما کیانید؟»، گویند ما از دانشکده هنرهای زیبا آمده‏ایم. و اهل مجلس همه چارشاخ می‏مانند که این‏ها ز چه‏رو با گیسوان خود این‏چنین کرده‏اند و فقهاء در حکم فقهی این هیئت بحثی را آغاز می‏کنند و وبلاگ‏نویسان هر کدام در این فکر می‏روند که «چه پستی می‏شود!» و فیلم‏نامه‏نگاران خوشحال از این که سوژه‏های خاص نوظهور توجه برانگیز یافته‏اند.

و مقال که به این‏جا رسید عده‏ای از رجال (و نساء‏) اهل سیاست و نقد و تحلیل وارد مجلس می‏شوند و آن قدر بحثشان بالا گرفته است که مجال احوال و علیک پیدا نمی‏کنند و در گوشه‏ای از مجلس حلقه‏ای تشکیل می‏دهند و اقوام و خویشان سیاسیون را به یکدیگر پیوند می‏دهند و فرار شهرام جزایری را به چراغانی نیمه شعبان سال ماضی ربط می‏دهند و قیمت شیر مرغ را به جان آدمی‏زاد.

 و هنوز جای عده‏ای دیگر خالی است. دوستان دانشجو که هر کدام به نسبت رشته تحصیلی خود، شمایلی و لحن کلامی خاصه‏ی خود دارند. و برخی به خاطر عروض شخصیت‏های جدیدی مثل استشهادی و جنبشی، یا عاشقانه و رمانتیک، یا انتقادی و هنری و غیره و غیره ظاهری منحصر به فرد برای خود گزیده‏اند.

و این ضیافت ادامه دارد و میهمانان دیگری از اقصا صفات روحی و روانی مشرف می‏شوند و هر یک طرحی و نقشی بدیع و متفاوت با دیگری دارد و انگشت همه‏گان به دهان تعجب می‏ماند. و هر گروه به فراخور حال خود ذکر جل‏الخالق و ذل‏المخلوق گرفته است.

و حلقه اتصال عناصر این آش شل‏قلم‏کار شخصیت شخیص و وزینی است با نام کلرجی‏من که بسیاری هنوز در موضوع‏له این واژه بیگانه و متنافرالحروف گیجاویجند و از کناردستی‏شان با احتیاط معنای آن را سوال می‏کنند و این که از کدام سرزمین و بلاد به ایران آورده شده است و به حق چیزهای نشنیده و طلبه هم طلبه‏های ماضی و خدا عاقبت همه‏مان را ختم به خیر کند.
و بسی در افکار و عقاید او تشکیک‏ها کرده‏اند و سخن‏ها رانده‏اند که به کدام فرقه و نحله از میهمانان حاضر تعلق دارد که اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا! و فقها‏ء‏ او را در دروس فقه و اصول و مشغول مباحثه دیده‏اند و هنرمندان در مجامع نقد و نظر. و فلاسفه هنر، در جلسات تحلیل آثار هنری و هر کدام در طریقی و راهی...

و من این‏جا کنار در ایستاده‏ام و  به این فکر می‏کنم که چه‏قدر دوستانم را دوست می‏دارم!


نوشته شده در  جمعه 85/12/4ساعت  9:1 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]