سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

ابتدا سخنان رسمی

امروز بعد از ظهر ساعت چهار جلسه ای بود در دفتر تبلیغات با عنوان نشست هم اندیشی وبلاگ های قرآنی البته با میزبانی دفتر توسعه وبلاگ دینی. اول خواستم اون جا نرم چون با خودم گفتم آخه وبلاگ من که وبلاگ قرآنی نیست ولی خب رفتم و چه خوب شد که رفتم. گویا عنوان جلسه رو اشتباه نوشته بودند. چون حداکثر ده‏در‏صد مطالب در مورد وبلاگ های قرآنی بود و بیشتر در عنوان عام وبلاگ های دینی صحبت و تبادل نظر شد. صحبت های زیادی شد که از بین اون ها صحبت های حجت الاسلام دکتر شهریاری رو انتخاب کردم چون مختصر و مفید و دسته بندی شده بود. اگر چه من حرفاشون رو خیلی تحت ماهیت وبلاگ دینی قبول نداشتم که توضیح خواهم داد:

خصوصیات وبلاگ دینی از حیث محتوا:

1. اعتقادات ( منابعی مثل علم کلام و فلسفه و دیگر علوم پایه )

2. اعمال و رفتار ( منابعی مثل علم فقه )

3. شعائر دینی (چیزی فراتر از اعمال و رفتار. مثل حج و صله رحم که علاوه بر رفتار فردی بودن نوعی شعار دینی هم هستند)

4. تجارب فردی دینی (چیزهایی که شخص در زندگی خودش تجربه کرده و این تجارب باعث شده اعتقاداتش به دینش بیشتر بشه)

5. اخلاقیات ( منابعی مثل کتاب شریف اصول کافی)

6. تاریخ انبیا و اولیا و شخصیت های دینی

اما می رسیم به بیانات خودم!:

خب من فکر می کنم یه اشتباهی در فهم معنای وبلاگ رخ داده و اون هم این که ما وبلاگ رو با نشریه دیواری اشتباه گرفتیم (البته خیلی از ماها، دور از جون خودم و خودت). فلسفه وجودی وبلاگ اینه که ... یا بهتر بگیم کسانی که اولین بار این ابزار رو ایجاد کردند خواستند صفحه ای درست کنند که افراد، یادداشت های روزانه شون رو توی اون بذارن و نیاز به کار فنی و صرف هزینه هم نداشته باشن. در حقیقت، وبلاگ بیشتر یک پنجره‏ست که شخص اون رو به طرف زندگی و شخصیت خودش باز می کنه تا دیگران هم بتونن زندگی اون رو ببیند. کارهای روزمره ش، اتفاقات مهم زندگی‏ش، صحبت هایی که با این و اون می کنه، نگاهی که به اطراف خودش داره و احیانا دیگران اگه نظری هم داشتند در غالب کامنت به اطلاعش برسونن. روی این معنا وبلاگ دینی وبلاگیه که نویسنده ش یک آدم دین دار باشه و دین توی زندگی ش پیدا باشه به طوری که وقتی این پنجره‏ی کوچیک رو برای دیگران باز می کنه، خود به خود دین توش پیدا باشه. حتی اگه در مورد این بنویسه که مادرش چه قدر قورمه سبزی رو خوب درست می کنه یا این که چه قدر مادرش رو دوست داره، یا این که چه قدر از دیدن یک منظره طبیعی لذت برده. مگه این ها جزء دین نیست؟

نمی دونم چه قدر تا حالا تونستم وبلاگ بنویسم ولی این که اسم وبلاگم رو کلرجی من گذاشتم به همین خاطر بود که خواستم بگم این صفحه، پنجره‏ایه به سوی زندگی یک طلبه، دغدغه‏های روزمره‏‏ش، نگاه‏ش به اطراف‏‏ش، حتی اگه نگاهش به قورمه سبزی خوشمزه مادرش باشه.

خلاصه این که پنج دقیقه وقت ما هم تموم شد و باید از پشت تیریبون بیایم پایین.

اما سخنان خارج از دستور

این جلسه نورانی به صورت بسیار زیادی منور بود به نام نورانی جناب آقای فخری. به طوری که بین هر چند کلمه اگر اسم ایشون نمی اومد انگار یه چیزی کم داشت اون جمله. خلاصه هر کی اون بالا صحبت می کرد می گفت:

به نام خدا جناب آقای مهندس فخری با عرض سلام خدمت دوستان حاضر در جلسه و جناب آقای مهندس فخری. صحبت من در مورد این بود که جناب آقای مهندس فخری . وبلاگ های دینی باید در عرصه جناب آقای مهندس فخری. البته با حضور همه عزیزان و جناب آقای مهندس فخری. در پایان خیلی ممنونم که وقت در اختیار من قرار دادین جناب آقای مهندس فخری. و گوش جان می سپاریم به صحبت های جناب آقای مهندس فخری. خداحافظ جناب آقای مهندس فخری. التماس دعا جناب آقای مهندس فخری. قربون شما برم جناب آقای مهندس فخری.

ماشالا هزار ماشالا معلومه که این آقای فخری که بنده به شخصه مخلصشون هم هستم، حسابی در قلوب وبلاگ نویسان جای گرفته و از این به بعد هم جای می گیرند و جای خواهند داشت. چه می ی ی ی کنه این آقای مهندس فخری!!!

(عکس از گلدختر)

اما نکته ای دیگر این که تنها کسی که توانست پنج دقیقه وقتش رو حفظ کنه خود آقای فخری بود و یکی دیگه از دوستان که از دانشگاه امام صادق تشریف آورده بودند و از خانم ها هم البته یک نفر صحبت کرد که اگه تعریف از ایشون برامون دردسر درست نکنه باید بگم یکی از روشن ترین و واضح ترین صحبت ها رو ارایه دادند اگرچه شاید بشه گفت تکراری بود. ولی بقیه الحمد لله همه از وقت خارج شدند و بعضی‏شون حتا شخصا اقرار کردند که وقتی یه عمری یه نفر پشت هواپیما می شینه دیگه راننده تاکسی نمی تونه بشه (این هم رمزی بود بین رفقای خلبان!!!). البته یه نفر دیگه هم بود که با وجود خروج از وقت همه از صحبت هاشون راضی بودند که البته بنده تذکر بدم که هر نوع تشابه اسمی بین بنده و ایشون اتفاقی است. جناب آقای بذرافشان که البته در جایگاه استاد بنده هستند.  و با اسامی کلرجی من، مرزبان، و آخوند بد حجاب و آخوند دوزیست ایشون شاید آشنا باشین.

یه سوتی هم هست که لطفا کسی نخونه به جز خود آقای فخری و اون هم این که :

دست همکاری رو می فشارند نه این که ببوسند. پس پسندیده تر آن است که بگوییم: دست شما رو برای همکاری بیشتر می فشاریم. نه این که خدای نکرده ببوسیم. (ئه وا خاک عالم!!!)

لینکهای مرتبط:‏ با سید علی تا فتح قدس و مکه ، وبلاگ نویسان قرآنی دور هم جمع شدند ، گلدختر ، گزارش ایکنا ، گزارش ایسنا


نوشته شده در  پنج شنبه 85/6/30ساعت  7:52 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]