سلام
حالا يه سئوال: فرض كنيد اصولا تو جايي كه از اول ميخواستيد نباشيد.. مثلا دوست داشتيد مهندس باشيد ولي چشم باز كرديد و ديديد كه كاسبيد! يا ميخواستيد نويسنده بشيد يهو متوجه شديد كه مهندسيد.. حالا تو يه همچين وضعيتي با چه انگيزه اي آدم ميتونه رو پنجه پاش بلند بشه و نگاه كنه تا بتونه بهتر بشه؟
به نظر من در درجه اول از اولين روز تصميم گيري بايد به آدم حق انتخاب بدن تا بعد وقتي به جايي رسيد كه خودش ميتونه و بايد براي خودش تصميم بگيره ، به قول شما با چشم باز تصميم بگيره ... يعني آدم بايد بتونه به قول شما به خودش احترام بذاره تا بعد بتونه خودشو درست ببينه
نميدونم تونستم منظورمو درست بگم يا نه... ولي اگه از اين زوايه بهش نگاه كنيد چي ميگيد؟
بابا خسته شدم از بس ديدم شماها تبليغ ميكنيد.بخدا اين راهش نيست.ميدونم ناراحت ميشيد.ولي خب چون عادت ندارم چابلوسي كنم
بهترين راهو تو صداقت و راستي مي بينم.به قول بودا:پيامبر بايد در هر زماني باشد.يعني اينكه :در زمان حال براي نا آگاهي هاي زمان بيايد و آگاهي بدهد و برود.بنظر من تبليغ به اين شكل زياد مفيد نيست.اميدوارم
هميشه خوش باشي.در پناه يار.
............ويليام مهران............
سلام.
ايده ي جالبي بود.
نبايد بذاريم جريان زندگي ما رو بي هيچ تلاشي از سوي خود ما با خودش ببره.
خوشحالم كه از يادداشت من خوشتون اومده برادر.
بازم سر بزنين.
سربلند باشين.
يا حق!
مثل بيشتر وقتها موضوع خوبي بود.
موفق باشيد