دوست عزيز سلامتبريک ميگم وبلاگ زيبا ولطيفي داري
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم ...به ما هم سر بزن اگه قابل دونستي تبادل لينک کنيمبيصبرانه منتظر حظور گرم و نظر دلگرم کننده شما هستميا علي
سلام ........احسنت به شما ....
وقتي اين نوشته رو مي خوندم ياد قطار بلگفا افتادم .....هنوز داره راهش رو مي ره .......از دوستاتونم دعوت كنيد همسفر بشن .......تو قطار سعي مي كنيم رسم مسلموني رو هم بهتر ياد بگيريم /
در رابطه با شعر آقاسي هم ممنون از نظرتون ....من خودم تغيير دادم احساس كردم با اي تغيير شعر متين تر مي شه
سبز باشين
سلام!
راست ميگيد!اين طوري نمي شه؟
ولي يه نكته!حالا چه جوري بايد دست بقيه رو بگيريم؟؟
سلام آقا حامد عزيز. دقيقا با شما موافقم. بايد به رشته ي اصلي وصل بشيم. بعضي موقع ها ي اتفاقاتي براي آدم مي افته كه بهتره فقط نظاره گر باشه. تموم نوشته هاي قبلي شما را خوندم و به نوشته ي اخري كه رسيدم يك برنامه اي آغاز شد به نام مستند مهاجران. همين طور كه لژ تاب جلوم باز بود مشغول به ديدن اين برنامه شدم. حالا برنامه چي بود؟!يك جانباز شيميايي كه مهاجرت كرده به وين. از اون آدم ها ي عاشقي كه نور ايمان و شوق تو چشماش موج مي زد. و بعد ي موسسه اي را اونجا نشون مي داد كه راه انداخته بودند به نام موسسه ي ايمان. مي گفت ما اينجا را براي جوونامون راه انداختيم كه بياند اينجا و با مذهب و فرهنگ خودشون بيشتر آشنا بشند. به قول شما مي گفت اينجا ما اگه از اين جريان اسلام دور باشيم كلاهمون پس معركه هستش چه برسه به جوونامون. راستي اسم موسسشون هم ايمان بود. حالا اين برنامه تموم شد شايد ده دقيقه پيش و من گفتم اين پست آخري را هم بخونم كه نوشته ي شما هم اين بود. واقعا اين حوادث ي شيريني خاصي داره كه همه نشان از ي چيزه...... دوست دارم كه ي بار برم وين اونم فقط فقط براي ديدن موسسه ي ايمان و اين عزيز عاشق و جانباز. مي آيي؟
التماس دعا.