سلام
من اين رو قبلا شنيده بودم ... زيباست و تكون دهنده ....
ازين رقيه ها خيلي زياد هست و بوده ... ( يه زماني درد بي پدري ويه زماني هم شايد زخم زبون!(قدرداني بعضيها!!!)... كدوم سخت تره؟!)
.
نمي فهميم ...
.
غفلت ...
.
شما رو نمي دونم اما با اين جمله درباره خودم خيلي موافقم!(چرا ديگر كمتر جاي خالي آن ها را حس مي كنم؟ چرا قدرداني هايم بوي ريا مي دهد؟ چرا ... چرا ... چرا ...)
غرق شديم ....
عادت كرديم .......نمي دونم!
فقط خودش بايد كمكمون كنه اگه نه...
خدايا ...
.......................................................................
خيلي (شعرش!) قشنگه ... شايد خيلي به مطلب ربطي نداشته باشه ... اما مي ارزه
بيا به جبهه برويم
من انجا را يك بار بوييده ام
انجا رطوبت مطبوعي دارد
كه به ايستادگي درخت كمك ميكند
ما چقدر جاهاي ديدني(!) داريم
ما چقدر غافليم
ما كه به بوي گيج اسفالت ها
عادت كرده ايم
و نشسته ايم تا هر روز
كسي بيايد
و زباله ها را ببرد!
چه انتظار حقيري
دلم براي جبهه تنگ شده است
چقدر صداقت نيست
چقدر شقايقها را نديده ميگرييم
حس ميكنم سرم سنگين است
امروز دوباره كسي را اوردند
كسي كه سر نداشت!!!