از خودم شروع می کنم:
طلبه هستی و وقتی میخوای برای آیندهت تصمیم بگیری به استاتیدت نگاه میکنی و مثلا به این فکر میکنی که بین علوم حوزوی توی کدوم رشته کار کنی. فلسفه بخونی یا فقه و اصول یا این که در وادی تبلیغ یا مثلا تفسیر سرمایهگذاری (با «ز» نیست؟) کنی.
یا دانشجویی و فکر میکنی که علوم انسانی بخونی یا این که بری تجربی و دکتر بشی و از این حرفا یا اصلا بری توی وادی هنر و هنرمندی و پسفردا کارگردان یا بازیگر تئاتر بشی. یا این که اصلا بری توی علوم مهندسی و سر از ساختمان سازی و این مدل کارا در بیاری.
یا شاید کاسبی و به این فکر میکنی که توی کدوم زمینه سرمایهت رو خرج کنی تا بهتر نتیجه بده. با خودت می گی برم توی کار تولیدی یا این که تجارت کنم یا این که بری توی وادی مشاغل کوچیک زودبازده و این جور کارها یا اصلا برم از خارج از کشور جنس وارد کنم و هزار جور فکر دیگه.
ولی وقتی سرت رو از بین همسلکهای خودت بیاری بالاتر و یه نگاه دورتری به دور و بر خودت بکنی میبینی واااای که چه قدر سبکهای زندگی زیادن. میبینی وااااای که چه قدر بعضی دانشجوها از مسائل دینی بی خبرن یا این که میبینی واااای که چه قدر بعضی طلبه ها از بعضی علوم جدید بیاطلاع موندن یا حتا می ری بین کاسبها یا سرمایه دارها میبینی واااای که چه قدر بعضیشون از تخصص فاصله گرفتن و به خاطر کار بدون تخصص چه قدر سرمایهشون رو از دست میدن یا این که پولشون راکد می مونه.
سرت رو از بین دور و بریهات بیار بالاتر و قشرهای دیگه جامعه رو هم ببین. ببین که دانشجوهای خوب چه طور توی رشتههای خودشون تخصص پیدا میکنن، ببین که چه طور طلبههای خوب به خاطر ارتباط خوبشون با خدا و دین، زندگی آروم و لذت بخشی دارن، ببین که بعضی از بازاری ها و کاسبهای خوب به خاطر شرح صدر بالاشون یا به خاطر تجربههای به درد بخورشون میتونن کار یک متخصص رو به خوبی انجام بدن.
روی پنجه ی پاهات بلند شو. بذار چشمات یه وجب بیان بالاتر. بذار چشمات گزینه های بیشتری رو ببینن. به خودت احترام بذار، نذار محیط زندگیت و پیشفرض های ذهنیت مسیر زندگیت رو مشخص کنه. برای خودت حق انتخاب قائل شو...