این کلاس استاد پاینده هم شده کلاس نقد و نظر ادبی همراه با مخلفات. هر بار که از کلاس میام بیرون یه سری هم باید اون دور و بر بزنم. هفته قبل سر از سینما آفریقا در آوردیم و فیلم آتش بس و این هفته هم ... امان از دست این حسین آقا ( با هم می ریم کلاس ) که گفت فیلم به نام پدر هم اومد روی پرده ها! ما هم گفتیم کاری ش نمی شه کرد دیگه. رفتیم سینما قدس. ( حالا دوباره اون دوست عزیز می فرمایند که بنده دارم منحرف می شم و زیاد فیلم می بینم. خدا بخیر کنه عاقبتمون رو!!! )
خب من یک منتقد فیلم نیستم برای همین اگه بخوام فیلم رو نقد کنم خراب کاری می شه تازه یه وقت دیدی نقد که نشد هیچ ... برگشت هم خورد. البته من با نظر نوای زمستان در مورد فیلم به نام پدر موافق نیستم. به نظر من فیلم خیلی قشنگی بود و حاتمی کیایی! هم بود. به نظر من آدم اون وقتی که پدر بالای تپه ایستاده و فریاد می زنه که خدایا پای من رو بگیر و پای دخترم رو ببخش آدم حس پدری رو احساس می کنه یه کمی. یا اون جایی که مادر خودش رو پرت می کنه روی تخت دخترش آدم یه کمی حس مادری رو لمس می کنه. یا اون جایی که دختر از پدر و مادرش می خواد که همراهش باشن آدم حس فرزندی رو درک می کنه. و این طرف و اون طرف فیلم داره شما رو دنبال خودش می کشه به هر جایی که می خواد. اتفاقا بغل دست من دو تا آقا نشسته بودن که از اول تا آخر فیلم داشتن اشک می ریختن بندگان خدا. خانم های پشت سری هم که دیگه هیچی. من فکر می کنم این فیلم شاید بتونه رکورد رو بشکنه و بعضی از دوستان ما که مثلا برای آژانس شیشه ای هفت بار رفتن سینما این بار بیشتر برن. البته نه. فکر نکنم. مثل آژانس شیشه ای نمیشه.
ولی حالا می خوام کشف جدیدی رو که دیروز به ش رسیدم برای شما بگم. من خودم وقتی داستان های خودم رو با هم مقایسه می کردم می دیدم بین همه ش یه عنصر مشابه وجود داره که هی داره تکرار می شه ولی شکل و ظاهرش با هم فرق داره. اون اوایل فکر می کردم که این نقص هنرمنده که همه ی آثارش بیان یک چیز باشه یا حول یک محور بگرده ولی حالا می بینم بزرگترها هم همین طوری هستند. تا اون جایی که حتی گفته شده که ( یکی از نظریه پردازان خارجی فرموده اند ) یک شاعر در طول عمرش فقط یک شعر می گه و بقیه ی شعرهاش جلوه های دیگه ای از همون شعر و از همون مفهومیه که در اون شعر بیان کرده. همین طور داستان نویس یا فیلم ساز یا نقاش یا ...
در مورد آقای حاتمی کیا هم گویا همین طوره. من علایم را می گم خودتون پرتقال فروش رو پیدا کنین. اگه بخوایم یه مقایسه کوچیک بین سه تا فیلم آژانس شیشه ای، ارتفاع پست و به نام پدر داشته باشیم می بینم که در هر سه این ها یک شخصیت مرد وجود داره که سابقه جنگ و جبهه داره. همین شخص به خاطر یک سری عوامل که شاید متقاعد کننده ی خود شخصیت باشه ولی دلیل های کافی ای نیست، مرتکب اشتباه بزرگی می شه که با شخصیت رزمنده بودنش منافات داره. در آژانس شیشه ای گروگان گیری، در ارتفاع پست هواپیما ربایی و در فیلم به نام پدر ثبت معدنهایی که با هزینه ی یک شرکت کشف شده است و حق شخصی او نیست. دلیلش در آژانس شیشه ای برای انجام این کار این بود که صاحب آژانش تبعیض قایل شده بود، در فیلم ارتفاع پست علتش فشار ( بیشتر فشار اقتصادی ) جامعه بود و اون دلش می خواست که بره یه جایی که هشت ساعت کار کنه و هشت ساعت استراحت و هشت ساعت هم به زن و بچه ش برسه. و در فیلم آخر هم به خاطر اینه که پنج درصد سهمی رو که باید به کاشف معدن می دادن به او ندادن.
بعد در هر سه فیلم شما شاهد شکست نهایی این شخصیت هستید. البته شاید بشه گفت یک شکست دو پهلو که ممکنه شکست کامل هم نباشه. حالا باز می گم شما خودتون پرتقال فروش رو پیدا کنید ولی این مسلمه که توی فیلم های حاتمی کیا دنبال پایان خوش نباید بود. در فیلم اول اون بنده ی خدای شیمیایی که اسمش رو هم یادم نیست توی هواپیما شهید می شه و تمام تلاش های شخصیت اول بی نتیجه می مونه. در فیلم ارتفاع پست هم نمی تونه فرار کنه و هواپیما از باند دبی (دبی بود؟) بلند می شه دوباره. و در فیلم به نام پدر هم می بینیم که دستگیرش می کنن و نمی تونه معدن رو ثبت کنه.
و نکته ی آخر هم که بین این سه فیلم مشترکه و مهم تر از همه ی اون ها هم هست تاثیریه که اون شخصیت با جنگیدن خودش و طرفداری از جنگش روی اطرافیانش و در مقیاس بزرگتر روی جامعه ش گذاشته. این قسمت یه کم بیانش مشکله برای همین صبر کنین تا من برم و سه بار دیگه هم فیلم به نام پدر رو ببینم! تا بعد بیام و براتون در موردش توضیح بدم. حالا علی الحساب شما بگردین دنبال پرتقال فروش تا من بیام. ولی پسرش در فیلم آژانس شیشه ای و زنش و بچه ش در فیلم ارتفاع پست و دخترش در فیلم به نام پدر رو مورد توجه قرار بدین.
تا این کارهایی که گفتم رو انجام بدین من اومدم.