«آنها که مرا میشناسند که میشناسند. برای آنها که مرا نمیشناسند میگویم. من على، فرزند حسین، فرزند على بن ابیطالبم. من پسر کسی هستم که حرمتش را شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسیر کردند. من پسر کسی هستم که در کنار نهر فرات سرش را از تن جدا کردند، در حالى که نه به کسى ظلمی کرده بود و نه با کسى مکرى به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است.
مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و با او نجنگیدید؟... اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویى به او نگاه خواهید کرد؟»
صحبتهای امام سجاد علیهالسلام مردم را تحت تاثیر قرار داده بود. صدای ناله از بین مردم بلند شد. همدیگر را سرزنش میکردند. مدتی بعد، صداها بلند شد که ما از تو تبعیت میکنیم و از تو جدا نمیشویم و با هر کس که بگویى میجنگیم و با هر کس که بگویی صلح میکنیم. یزید را مى گیریم و ... .
ولی امام سجاد علیهالسلام، تازه از کربلا آمده بودند. تازه خیانت کوفیها را دیده بودند. وقایع زمان حضرت امیر هم، همه در دلشان زنده بود. مگر میشد کوفیها را از یاد برد؟!
«هیهات! اى فریبکاران دغل باز، اى اسیران شهوت و آز. مى خواهید با من هم کارى کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمى که زدهاید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخى این غمهای گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما مى خواهم نه با ما باشید نه بر ما.»
متن بالا بازنویسی شدهی متنی بود از سایت تبیان