سید احمد وسط فیلم برام پیغام فرستاد که این چه فیلم مزخرفیه؟! بعد که از سینما اومدیم بیرون بهش گفتم بابا آخه فیلم «مصائب دوشیزه» کار اول آقای اطیابی بوده. اتفاقا به نظر من به عنوان کار اول بد نبود. فیلمبرداری قشنگی هم داشت، حالا گیرم دو تعلیق اصلی داستان شوتکی رفت توی هوا و با اتفاق حل شد و سر مردم شیره مالیده شد رفت. ولی خب آقای اطیابی کارگردان خوبی میتونه بشه. خلاصه این که حال ملت گرفته بود. ولی بعد که برای فیلم دوم یعنی همون «اتوبوس شب» آقای پوراحمد دوباره رفتیم توی سینما خداییش خستگی فیلم قبلی از تنمون در اومد.
البته بنده قدم به نقد فیلم نمیرسه برای همین، صرفا چیزایی که در مورد فیلم به ذهنم میرسه رو به آقای پوراحمد هدیه میکنم. اولا تعلیق داستان خیلی شدید بود و باعث میشد تمام مخاطبین برای دانستن آخر ماجرا هم که شده با اشتیاق فیلم رو دنبال کنند. نقش آفرینی عالی خسرو شکیبایی در نقش راننده با اون گریم کثیف و چرکین خیلی جالب بود. ته رانندهگی! معرفی یه شخصیت جدید از طرف آقای پوراحمد خیلی موفق بود. این پسره، آخرش اسمش رو یادم رفت. اول که دیدمش گفتم قیافه که نداره. ولی بعد که بازیش رو دیدم واقعا دستخوش گفتم به کسی که این بازیگر رو انتخاب کرده. دیالوگها و گفتگوها خیلی طبیعی بود و برعکس فیلم قبلی شما اصلا نمیتونستی احساس کنی که این دیالوگها رو نویسنده فیلمنامه به این آقایون داده که بخونن. کاملا باور پذیر. نکته بعدی، فیلمبرداری. به قول رضا ارزش فیلمبرداری این فیلم رو وقتی میفهمیدی که شرایط فیلمبرداری رو توی روایت فتح دیده باشی.
خب خوبیهاش رو گفتم حالا نوبت سوتیهای فیلمه. یکی این که اون بندهخدا زن عماد از بین سیمخاردار رد شد و فقط یه بخش مستطیلی خیلی تر و تمیز از چادرش کنده شد. باید چادر تیکه پاره میشد. یکی دیگه این که اون خانمهایی که اومده بودند پیشواز رزمندهها همهگی چادراشون تمیز و مرتب بود، حتا یه خال خاک به لباس هیچ کدوم نبود. زن عماد که تای چادرش هنوز باقی بود. خداییش توی منطقه جنگی امکانش نبود.
باز یه ایراد دیگه که قبل از فیلم یکی از دوستان بهش اشاره کرد این بود که اون قسمتی که عماد و عیسی داشتند سنگها رو از توی میدون مین عبور میدادند تا مسیر لاستیک رو باز کنند و هر لحظه ممکن بود برن روی هوا، یک مقداری غیر طبیعی بود که با زنشون درددل کنند. این درست که علاقهای در میون بود و ... ولی معمولا همه، اون لحظه یاد خدا پیغمبر میافتند و این که الان باید کشته بشن. قبولش سخت بود. از طرفی هیچ گونه اضطرابی توی چهره این دو تا مرد دیده نمیشد. نگین که چون برای مرگ آمادگی داشتند و از این حرفا؛ چون این توی فیلم نشون داده نمیشد و طبیعتا شما هم نمیتونی طرح داستان رو تکیه به دلایل خارجی بدی.
حرف آخر این که خسته نباشی. خیلی خوب بود. البته قول نمی دمها یه وقت دیدی دو بار دیگه دیدم، اون وقت برگشتم گفتم این فیلمت ضد جنگ بود! جاری باشی...