سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی‏دونم ضمایری که در این نوشته به کار می‏برم مرجع‏شان را پیدا می‏کنند یا نه ولی بدم نمی‏آید که تجربه‏های چند هفته‏ی اخیرم را بگم.

مدتی بود که اگر کسی پیشنهاد کار نوشتنی به من می‏کرد قبول می‏کردم. یعنی دنبال این بودم که خودم را به این مسیر سوق بدهم که بیشتر بنویسم. تا این که یکی از این پیشنهادها را قبول کردم و برای یک سایت مشغول نوشتم شدم. یعنی مشغول مشغول که نه، تصمیم گرفتم مشغول شوم. ولی خب بعد از چند وقت به خاطر این که با آقای مدیر خیلی نساختیم بی‏خیال تصمیمم شدم.

گذشت و گذشت تا این که چند هفته پیش دوباره پیشنهادی مشابه سر راهم سبز شد و البته این بار در سطحی بالاتر و ارزش هنری بیشتر؛ به طوری که این یکی مجبورم می‏کنه وسط گود اخبار فرهنگی‏هنری کشور قرار بگیرم و خودم این را خیلی دوست دارم. به نظر من کار حرفه‏ای باید در بین صنف اون کار انجام بگیره. هنرمند (و هنرجو!) هم باید با هنرمندای صنف خودش در ارتباط باشه و الا عقب می‏مونه و درجا می‏زنه.

حالا این‏ها رو گفتم برای این که بگم تفاوت مدیر با مدیر چه قدر اهمیت داره. این‏جا توی این کار جدیدم مدیر و هم‏کارای خوبی دارم. هماهنگن. حالا یکی‏شون این نوشته رو بخونه نمی‏دونم چه برداشتی می‏کنه ولی من بیش از شوق انجام کار، به شوق دیدن دوستانی که الان هم‏کار و کارفرمای من محسوب می‏شن می‏رم سر کار. همیشه هم تا آخرین لحظه‏ی ممکن با هم هستیم. از بودن باهاشون خسته نمی‏شم و این باعث می‏شه شب‏ها تا آخرین لحظاتی که هنرگاه (!) تعطیل می‏شه اون‏جا بمونم.

این اون کاریه که همیشه دنبالش بودم. کاری که دوستش داشته باشم و باعث رشد خودم هم باشه. خدا را شکر. فقط یه مشکلی دارم و اون هم این که سرعت کره زمین یه کمی زیاده. اگه یه کمی دنده‏ش رو کم کنند که شبانه‏روز رو سی ساعته پر کنه خیلی بهتره. همین. چیزی دیگه‏ای نمی‏خوام!


نوشته شده در  پنج شنبه 85/12/3ساعت  9:35 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]