اگه گشتی توی اینترنت بزنین می تونین نظریات ضد و نقیضی در مورد سریال «نرگس» پیدا کنین. بعضی از منتقدین از شدت استقبال مردم کمی دلخور هستند و می گویند این داستان، همان داستان کلیشه ای علاقه ی یک دختر فقیر به یک پسر از خانواده ی پولدار است و باقی قضایا. یا دیگری گفته که مردم ما نیازمند خنده هستند و این که کسی بیاید و مردمی را که خود به خود به خاطر مشکلات شان آمادگی گریه کردن را دارند، بگریاند هنر نیست. و نظرات دیگر...
من خیلی اهل سریال دیدن نیستم. در مورد سریال نرگس هم تقصیر با دوستم مهران است. یک شب رفتم خوابگاه دیدم توی اتاق یک مهمان ناخوانده نشسته. مهران بود که پای تلویزیون نشسته بود و تمام حواسش متوجه سریال بود. گفتم چیه؟ و ... خلاصه این شد که من هم هر جا باشم سر ساعت ده و چهل و پنج دقیقه خودم رو به خوابگاه می رسونم برای دیدن سریال نرگس. عجب دوره و زمونه ای شده!
من فکر می کنم این داستان یک داستان معمولی هست ولی یک سری خصوصیاتی داره که اون رو از حالت کلیشه ای و ساده در میاره. به قول مهران، نویسنده این جرات رو به خرج داده ( در سریال صدا و سیما ) و وارد لایه هایی از داستان شده که معمولا توی صدا و سیما وارد اون ها نمی شن. مثلا بیان رابطه بین یک دختر و پسر و نفوذ به متن گفتگو ها تا این حد، چیزی بود که معمولا در سریال های دیگه تا این جا پیش نمی رفت. برای همین تا حد زیادی مخاطب هم به دنبال این دختر و پسر کشیده می شه. اضطراب ها و نگرانی های موجود در مواجهه با خانواده ها و جلب رضایت اون ها ( که البته به طور کامل هم صورت نمی گیره ) در این داستان خیلی خوب نشون داده شده به طوری که واقعا جواب معما ها برای مخاطب مجهول می مونه و حدس آینده براش مشکل می شه و این همون چیزیه که باعث می شه شب بعد و شب های بعد بنشینه پای تلویزیون و داستان رو دنبال کنه.
حالا از این بحث ها که بیایم بیرون دلم می خواست در مورد یک چیز دیگه صحبت کنم؛ چون نقد سریال و از این دست نوشته ها رو با یک سرچ ساده خیلی بهتر از این جا می تونید پیدا کنین.
گاهی وقت ها یک هنرمند خیلی درگیر اثر می شه به طوری که انگار تاثیر گزاری معکوس می شه. یعنی تا حالا هنرمند بود که داشت نقش رو ایجاد و خلق می کرد ولی از یک مرحله ای که گذشت نقش هست که شخصیت هنرمند رو تحت تاثیر خودش قرار می ده. شاید به خاطر این باشه که انس گرفتن با یک نقش باعث می شه لایه های زیرین شخصیت هنرمند که برای خودش هم پوشیده بوده ظاهر بشه و بعد از مدتی هنرمند، اون شخصیت دوم رو به شخصیت اول خودش ترجیح بده.
دیشب حتما خیلی از شماها قسمت سی و ششم سریال رو دیدید. که خب آخرین قسمتی بود که زنده یاد پوپک گلدره در اون بازی کرده. از بین حرفهای عوامل فیلم و خانواده ی خانم گلدره یکی برام جالب بود. اگه اشتباه نکنم خود آقای مقدم ( کارگردان ) بود. می گفت وقتی خانم گلدره چادر سر کرد چهره ش کاملا عوض شد. تعبیر خود آقای مقدم این بود که چهره، تبدیل شد به یک چهره معصوم و عرفانی که بین سیاهی چادر می درخشید. می گفت: خانم گلدره چادر رو از بچه ها گرفته بود و تصمیم گرفته بود که برای همیشه چادر سر کنه و لباس رسمی ش چادر باشه. مادر خانم گلدره تعریف می کرد که این سریال با بازی های قبلی پوپک فرق می کرد و این یکی کاملا جدی شده بود و توی روحیه ش تاثیر زیادی گذاشته بود.
تقریبا می شه گفت خانم پوپک گلدره، نرگس رو توی حقیقت به وجود آورده بود، نه صرفا جلوی دوربین و توی فیلم. علاقه ای که بین دو خواهر ایجاد شده بود در حقیقت علاقه ی خواهرانه ی واقعی ای بود که بین پوپک گلدره و عاطفه نوری ( نسرین ) ایجاد شده بود. این رو از اشک های خانم نوری به خوبی می شد فهمید.
در آخر فقط دلم می خواست یه چیز دیگه رو هم بگم. دیشب توی فیلم همه نسبت به نرگس احساساتشون رو بیان کردند. کارگردان، نویسنده، تهیه کننده، نسرین... ولی من دلم می خواست بخشی هم به آقای حسن پورشیرازی (شوکت ) اختصاص داده می شد. به نظر من شاید شنیدنی ترین حرف ها رو می شد از زبون ایشون شنید. کمی دلم برای ایشون سوخت که همون طور در ذهن مردم یک آدم کینه ای و بد موندگار شد. همون طور که دلم برای عمروعاص در فیلم امام علی سوخته بود که برای همیشه هر جا در هر نقشی ظاهر شود همان عمروعاص است.