سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند وقت پیش، آمد و گفت:‏ «فلان انتشارات قصد داره یک سری از کتاب‏هاش رو بازنویسی کنه. چون روان نوشته‏ نشده‏ند و مخاطب با کتاب‏ها راحت ارتباط برقرار نمی‏کنه. میای؟ پایه‏ای؟»

گفتم: «باید چی کار بکنیم حالا؟»

گفت:‏ «هیچی. خیلی کار سختی نیست. خیلی از این کتاب‏ها با نثر سنگین و قلمبه‏سلمبه نوشته‏ شده‏اند. اگه ما همین خصوصیت رو از این متن‏ها کم کنیم، کلی به مخاطب کمک کرده‏یم.»

گفتم:‏«باشه».

از همین‏جا شروع کردیم و وقتی داشتم یکی از متن‏ها رو که در مورد فلسفه‏خلقت بود از اول می‏نوشتم با خودم گفتم خوبه یک کمی ادویه‏ی داستانی به‏اش اضافه کنم و این کار رو کردم. خوب شد. یعنی به دل خودم و اون سفارش دهنده نشست. یه کم بعد، گفتم خوبه اصلا یک شخصیت هم به‏اش اضافه کنم. و این کار رو کردم. بهتر شد. یک آقای دکتر به نام سینا به داستان اضافه شد که داشت خودکشی می‏کرد و ... . خیلی بهتر شد.

خلاصه اون متنی که اون اول فکر می‏کردم نوشتن هر صفحه‏ش فقط ازم نیم‏ساعت یا یک‏ساعت وقت بگیره، کمرم رو شکسته. هر صفحه‏ایش داره دو سه چهار ساعت وقت می‏گیره. تازه هر چند وقت یک بار باید کل چیز‏هایی که نوشتم رو از اول بنویسم. چون یک فکر جدید مثل عوض کردن زاویه دید، همه چیز رو می‏ریزه به هم. داستان اولش با زاویه دید «دانای‏کل» شروع شد ولی الان «من‏راوی» داره روایتش می‏کنه.

یه بار دیگه هم گفتم، باز هم می‏گم نوشتن مثل زاییدن می‏مونه. خیلی سخته. یحتمل پس از زایمان هم آدم همه گناهاش بخشیده می‏شه چون خیلی اذیت شده! 


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/13ساعت  10:10 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]