سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و من دوباره قمم. وقت بیرون آمدن از خانه‏مان در اشک‏های مادرم غرق شدم و بعد از آن هم باران بهاری. چه نوروزی بود امسال. بدون وبلاگ، بدون پست، بدون خیلی‏ چیزهای دیگر. حتا فرصت نشد سال نو رو تبریک بگویم. راستی سال نوتان مبارک!

ولی بد هم نشد. در این چند روز خیلی‏ها آمدند خانه‏مان و خیلی‏ها را در خانه‏شان دیدیم. چه اینترنتی و چه در دنیای بیرون. در این مدت هفت هشت باری آمدم روی خط ولی یادداشت‏ها در گلویم گیر کرده بود. که مهم نیست.

نوروز امسال را به دید امتحان پایان ترم نگاه می‏کردم. وقتی کسی را یک‏سال ندیده باشی، به راحتی می‏توانی تفاوت‏های امسال و سال گذشته‏اش را تشخیص دهی و بفهمی رو به جلو رفته یا رو به عقب. توی فامیل‏ خیلی‏ها بودند که دوستی‏ و علقه‏ی بیشتری باهاشان احساس می‏کردم و انگار عجیب دوست‏داشتنی شده بودند؛‏ و بعضی کاملا به عکس؛ از دیدن‏شان بیشتر عبرت می‏گرفتم تا این‏که خوشحال بشوم.

و در بین وبلاگ‏ها...

عده‏ای آرشیو آخر سال‏شان خیلی پربار تر از سال قبل‏شان و نوشته‏هاشان دوست‏داشتنی‏تر و خودشان در بین دوستان، محبوب‏تر و حضور‏شان در تاثیر‏گزاری مثبت، پررنگ‏تر. و عده‏ای...

حیف... حیف... حیف...

چه‏قدر می‏شد دوست‏شان داشت! حیف... حیف... حیف... یادت باشد که حرمت مومن از کعبه بیشتر است. یادت باشد. یادت باشد. حتما هنوز دوستت دارم که این قدر افسوس می‏خورم... حیف... حیف... حیف...


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/7ساعت  10:43 صبح  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]