و من دوباره قمم. وقت بیرون آمدن از خانهمان در اشکهای مادرم غرق شدم و بعد از آن هم باران بهاری. چه نوروزی بود امسال. بدون وبلاگ، بدون پست، بدون خیلی چیزهای دیگر. حتا فرصت نشد سال نو رو تبریک بگویم. راستی سال نوتان مبارک!
ولی بد هم نشد. در این چند روز خیلیها آمدند خانهمان و خیلیها را در خانهشان دیدیم. چه اینترنتی و چه در دنیای بیرون. در این مدت هفت هشت باری آمدم روی خط ولی یادداشتها در گلویم گیر کرده بود. که مهم نیست.
نوروز امسال را به دید امتحان پایان ترم نگاه میکردم. وقتی کسی را یکسال ندیده باشی، به راحتی میتوانی تفاوتهای امسال و سال گذشتهاش را تشخیص دهی و بفهمی رو به جلو رفته یا رو به عقب. توی فامیل خیلیها بودند که دوستی و علقهی بیشتری باهاشان احساس میکردم و انگار عجیب دوستداشتنی شده بودند؛ و بعضی کاملا به عکس؛ از دیدنشان بیشتر عبرت میگرفتم تا اینکه خوشحال بشوم.
و در بین وبلاگها...
عدهای آرشیو آخر سالشان خیلی پربار تر از سال قبلشان و نوشتههاشان دوستداشتنیتر و خودشان در بین دوستان، محبوبتر و حضورشان در تاثیرگزاری مثبت، پررنگتر. و عدهای...
حیف... حیف... حیف...
چهقدر میشد دوستشان داشت! حیف... حیف... حیف... یادت باشد که حرمت مومن از کعبه بیشتر است. یادت باشد. یادت باشد. حتما هنوز دوستت دارم که این قدر افسوس میخورم... حیف... حیف... حیف...