دو سه تا مطلب بود که امروز می خواستم بنویسم. دو سه بار نوشتمش ولی اون طور که باید می شد نشد. خوب که فکر کردم دیدم انگار یه چیزی می لنگه. گویا عصر جمعه مال یه مطلب دیگه ست که تا ننویسی ش مطالب بعدی حق اومدن ندارن.
گاهی وقت ها خیلی راحت گول می خوریم. گاهی وقت ها آدم می ره یه دعایی، مراسمی، جایی، بعد یه حالی بهش دست می ده جو می گیرتش. با خودمون می گیم ما که این قدر مشتاق حضرتیم پس چرا نمیان؟ ما که این همه دعا می کنیم برای ظهور پس چرا نمیان؟
من بعضی وقت ها که این حس ها بهم دست می ده سریع یه داستان توی ذهنم تداعی می شه. اگه اشتباه نکنم داستان بر می گرده به زمان امام حسن مجتبی علیه السلام. ( اگه در داستان جایی اشتباهی دیدید تذکر بدین تا تصحیحش کنم )
گویا یکی از اطرافیان حضرت مجتبی علیه السلام می آد و از وضعیت حکومت و ظلم و ستمی که به شیعیان روا داشته می شد شکایت می کنه و به حضرت می گه که چرا قیام نمی کنین. حضرت می فرمایند که به اندازه کافی یار وفادار ندارم. اون شخص تعجب می کنه و می گه دل ها همه مشتاقه و خیلی ها هستند که از شما طرفداری می کنن.
قضیه وقتی به این جا می رسه حضرت بهش می گن که برو توی تنور بشین. تنور هم روشن بوده. این بنده خدا خیلی جا می خوره و هر چی حساب می کنه می بینه نمی تونه. از حضرت درخواست می کنه که از این خواسته صرف نظر کنن. حضرت هم قبول می کنن. بعد گویا حضرت یکی از یارانشون ( که توی ذهنم غلامشون هست ) رو که توی منزل بوده صدا می زنن. غلام میاد و حضرت بهش امر می کنن که برو توی تنور. غلام هم خیلی راحت می ره داخل تنور روشن می شینه و در تنور رو می ذاره. اون شخص مات و مبهوت می مونه که چه طور این بنده ی خدا رفته توی تنور نشسته و انگار نه انگار. خلاصه از حرف اولش پشیمون می شه و تازه متوجه می شه که منظور امام از یار واقعی چیه؟ اون وقت تازه می فهمه که چرا حضرت قیام نمی کنن.
حالا این همه حرف رو زدم واسه این که بفهمی خیلی وقت ها که جو می گیرتمون و یه چیزهایی به امام زمان می گیم، خبری جایی نیست. و الا تا جایی که من شنیدم اگه اون 313 نفر یار حضرت آماده باشن ظهور انجام می شه. آخه یه تفاوتی بین حاکم معصوم و غیر معصوم هست که در مورد حاکم غیر معصوم شما باید روی حرفاش فکر هم بکنی و اگه خدای نکرده اشتباهی ازش سر زده یه طوری برای تصحیح کار اقدام کنی. ولی در مورد معصوم فقط باید بگی چشم. فقط باید بگی آقاجون قربون شما برم. شما بگو بمیر من می میرم. شما بگو من برم توی آتیش سوزان بشینم من الساعه انجام می دم. دیگه این حرفا نیست که به نظر خودت چی میاد. اون علم کامله، عصمت کامله، مهر و محبت کامله که دیگه تو شک نداشته باشی توی دستورش.
چه قدر خوبه که یه کم قضیه رو جدی تر و غیر احساسی تر نگاه کنیم. این طور نیست؟