پدر عروس آدم خوبی بود. با خودش می گفت آخه این جوون هم مثل بقیه جوون ها. بنده ی خدا اول زندگی شه. مگه ما خودمون اول ازدواج چی داشتیم؟ بالاخره اولش که نمی شه همه چیز جور باشه که. اشکالی نداره. برن طبقه ی بالای خونه ی پدرش. ایشالا هر وقت خودش وضع مالی ش بهتر شد یه آلونکی جور می کنه و دست زنش رو می گیره و با هم میرن سر خونه و زندگی شون.
این پدر مهربان با روش بقیه ی پدر عروس ها مخالف بود. می گفت سخت گیری های بی جا درست نیست. می گفت این که خانواده ی عروس نمی ذارن دخترشون بره خونه ی پدر داماد و الا و للا داماد باید یه خونه ی مستقل بگیره و از این حرفا، همه ش حرفه. می گفت ما بزرگترا باید با جوون ها همکاری کنیم.
از این قضیه گذشت...
چند ماه بعد زنگ خونه رو زدند و وقتی در رو باز کرد دخترش رو دید که با چشم گریون اومده خونه ی باباش قهر. فهمید که این چند ماه دوری دخترش خیلی ماه های سختی برای این بچه ی مظلوم بوده. فهمید که اون جا دخترش رو تحقیر کردن و اذیت شده و خلاصه حرف و نقل زیادی ایجاد شده بود.
قضیه جدی شد و به قول معروف تا پله های دادگستری هم کشیده شد. خلاصه با همه بالا و پایین ها و بگو مگو ها قضیه به خیر گذشت و عروس و داماد دوباره برگشتن سر خونه و زندگی شون.
اما این پدر عروس خیرخواه پشت دستش رو داغ کرد که دیگه اجازه نده عروس بره خونه ی پدر داماد بشینه. از دختر خودش که گذشته بود ولی اون روزی که پسر خودش از بابا خواست تا طبقه ی بالای خونه ی خودشون رو سر و سامونی بده و دست زن آینده ش رو بگیره و بیاد خونه ی بابا، بابا گفت حاضره پول رهن و اجاره ی خونه ی پسرش رو بده ولی پسرش دختر مردم رو بر نداره بیاره خونه ی بابای داماد.
خلاصه مخلص کلام این که :
یه بار هم که یکی خواست خیرخواهی کنه یه بلایی سرش آوردند که پشت دستش رو داغ کنه که دیگه از این کارها نکنه.
حداقل این پدر با خودش رو راست بود و اون چیزی رو که برای خودش و خونواده ش می خواست برای دیگران و دختر مردم هم خواست. ولی خیلی ها این طوری نیستن. وقتی می خوان دختر بدن به مردم از هیچ چیزی کوتاه نمی یان. خونه و ماشین و ... باید جور باشه و از این حرفا اما وقتی پسر می خوان زن بدن می گن حالا کدوم جوون اول زندگی همه چی داشته و مگه ما خودمون اول چی داشتیم و بقیه صحبت ها.
شما خواهر دارین؟ برادر چه طور؟ در مورد هر دو یه جور برخورد می کنین. با خودتون روراست هستید؟