سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی از بچه های خوبگاه اهل شماله.  آخر شب بود که تلفن زنگ زد و دیدیم با اون کار دارن. از خونه شون بود. ما رفتیم توی اتاق. بعد از چند دقیقه اومد دیدیم قیافه نگرانی داره. گفتیم حسین چته؟‏ گفت:‏ گاومون زایید.

حسابی نگران بودیم. گفتیم خدای نکرده بلایی سر کسی نیومده باشه. بالاخره تلفن از خونه بود و این موقع شب. گفتیم:‏ چی شده؟‏ چه اتفاقی افتاده؟‏ باز گفت:‏ گاومون زایید.

بچه ها دیگه خیلی نگران شده بودند:

- نصفه جون‏مون کردی. بالاخره می گی چی شده یا نه؟‏

- می گم که گاومون زایید. این موقع شب. توی این سرما گاومون زایید. حالا بابام اون جا دست تنها باید تا صبح مواظب این گوساله تازه وارد باشه. نگرانم بلایی سرش نیاد.

ما رو بگو...

(به کسی نگید ولی این بار عجب مطلب مهمی نوشتم!!!! )


نوشته شده در  سه شنبه 85/6/21ساعت  6:54 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]