حرف اگه حرف باشه و نفس اگه نفس باشه با یکی دو جمله، با یکی دو دقیقه وقت، با یکی دو نگاه، حتی اگه از تلوزیون سیاه و سفید ساندویچی باشه اثرش رو می ذاره.
پریشب از کنار ساندیچی سر کوچهمون رد می شدم. هوس کردم یه ساندویچ بگیرم. رفتم داخل. تا اومد آماده کنه نشستم روی صندلی و حواسم رفت به تلوزیون.
حاج علیرضا داشت از امام زمان می گفت: «اون قدر زود دل می بنده بهت! اون قدر سخت دل میکنه! اون قدر راحت عاشقت میشه! تو توی عالم خودتی فکر میکنی باید بری منت امام زمان رو بکشی! کجای کاری؟! باور کن وقتی مهدی فاطمه این چراغونیهای نیمه شعبان رو می بینه اشک از چشمای نازنینش جاری میشه می گه خدا چی می شد که اگه من الان می رفتم قاطی اینا!»
چند دقیقه بیشتر نشد. بعدش هم برنامه تموم شد. همهش 3 دقیقه. ولی ریخت به هم همه چیز و رفت. هنوز توی قم خیلی از چراغونی ها هست و باز نکردن. از مغازه که اومدم بیرون چشمم که افتاد به ریسه های لامپ اشک توی چشمام جمع شد.