سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف اگه حرف باشه و نفس اگه نفس باشه با یکی دو جمله، با یکی دو دقیقه وقت، با یکی دو نگاه،‏ حتی اگه از تلوزیون سیاه و سفید ساندویچی باشه اثرش رو می ذاره.

پریشب از کنار ساندیچی سر کوچه‏مون رد می شدم. هوس کردم یه ساندویچ بگیرم. رفتم داخل. تا اومد آماده کنه نشستم روی صندلی و حواسم رفت به تلوزیون.           

حاج علی‏رضا داشت از امام زمان می گفت:‏ «اون قدر زود دل می بنده بهت!‏ اون قدر سخت دل می‏کنه! اون قدر راحت عاشقت می‏شه! تو توی عالم خودتی فکر می‏کنی باید بری منت امام زمان رو بکشی! کجای کاری؟! باور کن وقتی مهدی فاطمه این چراغونی‏های نیمه شعبان رو می بینه اشک از چشمای نازنینش جاری می‏شه می گه خدا چی می شد که اگه من الان می رفتم قاطی اینا!»

چند دقیقه بیشتر نشد. بعدش هم برنامه تموم شد. همه‏ش 3 دقیقه. ولی ریخت به هم همه چیز و رفت. هنوز توی قم خیلی از چراغونی ها هست و باز نکردن. از مغازه که اومدم بیرون چشمم که افتاد به ریسه های لامپ اشک توی چشمام جمع شد.


نوشته شده در  شنبه 85/6/25ساعت  12:37 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]