دیشب مراسم افطاری وبلاگ نویس ها بود البته همراه با همایش خاکریز شیشه ای (کدوم همراه اون یکی بود؟!!). چرا نیمدین پس؟! گفتیم می تونیم یه عالمه از دوستای وبلاگی رو از نزدیک ببینیم اما فقط حسن آقا و چند تا دیگه (مثل نق نقو..)از دوستان بودند و بس. که البته حسن آقا هم حسابی به خاطر ما افتاد توی زحمت. حالا یه شب دیگه می ریم بابا اشکال نداره (نه با شما نبودم. با حسن آقام).
خب از این جا به بعد رو نمی خواد بخونین. برین اون پایین، اون جا که درشت نوشتم: از این جا به بعد رو بخونین.
اول از همه باید تشکر کنم از بانیان جلسه خوب دیشب: دست اندرکاران هیئت بلاگ و همین طور هوادارن پرشین بلاگ. دستتون درد نکنه. زحمت کشیدین. خدا خیرتون بده.
جلسه ساعت 4 در باشگاه وبلاگ نویسان تهران برگزار شد. و نزدیک صد نفر از وبلاگ نویسان دور هم جمع شدند. سه وبلاگ برگزیده داشتند که آدرساشون رو برای آشنایی شما می نویسم: وبلاگ جهاد مقدس، یکی هم وبلاگ بچه های قلم که از میهمانان خارجی جلسه بودند (از اصفهان تشریف آورده بودند. بابا همت رو نیگا!!!) مثل بنده که از قم تشریف برده بودم! البته من از این به بعد به این وبلاگ می خوام بگم «بچه ی قلم» نه «بچههای قلم». بابا سر کار بودیم یه عمری. یه نفر بیشتر پشت این قضیه نیست. من گفتم حالا حتما یه تیم بزرگی دارند این سایت رو می گردونن! ولی انصافا یه نفر آدم خیلی باید همت داشته باشه که یه تنه به جای چند تا بچه، اونم بچه های قلم حرف بزنه. وبلاگ آخری هم وبلاگ ... وبلاگ ... ای خدا یادم رفت. ببخشید. آهان وبلاگ شهید من بود که تشریف آوردند و کامنت گذاشتند. اگه توی نزدیکانتون شهید دارین به این وبلاگ رجوع کنید.
(اگه گفتی من کدومم؟!!!) گزارش تصویری گزارش ایسنا
سخنران جلسه جناب آقای دکتر رامین مشاور رییس سازمان صدا و سیما بودند. از صحبت های ایشون خوشم اومد ولی یه جای کار مشکل داشت و اون هم این که ایشون فقط فرصت کردند که تنها مقدمه اول مطالبشون رو بیان کنند و بیشتر فرصت نشد. البته مقدمه اولشون هم کلی گوش کردن داشت یه چیزی شبیه سالاد فرانسوی که خودش آدم رو سیر می کنه ولی خب حیف شد که حرفای اصلی شون رو نتونستند بزنن. بعد، جلسه وارد پرسش و پاسخ (های نسبتا بی ربطی با مطالب دکتر رامین) شد و خلاصه ریخت به هم! اشکال نداره جلسه وبلاگ نویس هاست دیگه. مدلشه. کسی اعتراضی داره؟!
اما گلگی ها (همون گله کردن! شما ایرانی ها چی می گین بهش؟!) :
یه سری گلگی ها بود که حاج حمید داشت که برین توی وبلاگ خود ایشون بخونید. اما یه سری گلگی خودم دارم:
اول این قضیه ضیییییق وقت. خیلی معذرت می خوام ها ولی دیگه از کلمه حالم به هم می خوره. این حسرت به دل بنده موند که توی یه همایش شرکت کنم و مجری جلسه به خاطر ضیق وقت پوزش نطلبه. یادش بخیر چند وقت پیش یه همایشی رفتم که خب خیلی آدم های مسلمونی نبودند (شاید به خاطر همین هم منظم بودند!!). ولی ماشالا این جلسه ی چهار ساعته اون قدر منظم برگزار شد که نه پوزش طلبیدند نه برنامه هاشون روی زمین موند نه ما خسته شدیم. فیلمشون رو پخش کردند، سخنرانی هاشون رو کردند، پذیرایی (مفصل) شون رو کردند. هدایای ما رو هم تقدیم کردند... هیچی هم وقت کم نیومد. ولی امان از این کارای ما. کجای کار داره می لنگه؟ سخنران اشتباه کرده؟ وقت همایش کم بوده؟ مجری بلد نبوده مجلس رو بگردونه؟ هوا گرم بوده؟ ترافیک بوده؟ ای بابا. بالاخره باید یه روزی درست بشه دیگه.نه؟ اگه می بینید وقت ندارین اون سخنران رو کاملا توجیه کنید که سر فلان ساعت تموم کنه. اگه تفهیم نشد یه سخنران دیگه (ببخشید. دارم کلی حرف می زنم. خدای نکرده به سخنران دیروز نزنه کسی). این اولیش.
از این جا به بعد رو بخونین:
دومیش و البته آخریش که فکر کنم مهمترین حرفم بود که می خواستم بزنم این که دلم برای خدا سوخت. خیلی دلم برای خدا سوخت. همه دیروز یادمون رفت که اصلا ماه رمضون میزبان مهمونی ها خداست. ببینین اگه این همایش، موضوعش یه چیز دیگه بود اصلا چیزی نمی گفتم، یا شاید اصلا منم مثل آقا احسان شرکت نمی کردم ولی همایش دیروز همایشی بود که توش حرف از یه عالمه شهید شد. حرف از چشای خوشگل حاج همت شد. حرف از قرار ملاقات گذاشتن سید مرتضی آوینی شد. حرف از طلاییه شد. حرف از خاک پاک مناطق جنگی شد. حرف از خاکریز شیشه ای شد. (خب بگو دردت چیه کلرجی من! چته؟ مگه چی شده دیروز؟ کشتی مون بابا!)
باشه بابا الان می گم. غصهم این جا بود که همایش دیروز واسه همه چی برنامه داشت الا نماز. خدایی خجالت نداره. حالا یکی می گه: «خب بابا بچه ها همه روزه بودند. از صبح تا حالا هیچی نخورده بودند». باشه قبول اول افطار می خوردیم ولی مراسم که بعد از افطار هم ادامه داشت. نمی شد یه حاج آقایی، یکی از اون هاشون که دست به فرمونش توی نماز خوندن خوبه رو بیاریم و ده دقیقه ای نمازمون رو می خوندیم؟ تازه خدایی ده دقیقه این قدر اذیتمون می کرد؟ جون من این رو راست بگو اگه الان بازی فینال هم نه، یک چهارم نهایی جام جهانی می افتاد دم افطار، گرسنگی حالیمون بود؟ خدایی اگه می گفتند این بلیط کنسرت استاد شجریانه. فقط مشکلش اینه که سر افطاره، افطارمون رو ول نمی کردیم برم اون جا؟ چه خبره یه بلیط چهل پنجاه هزار تومنی رو مفتی دادن بهمون.
صحبتهای قشنگ خیلی توی این همایش زده شد. صحبت های آقای مهدوی بیات توی اون کلیپ زیبا که قبل اذون بود اون قدر قشنگ بود که اشک ضمن رو در آورد. دیگه آخرش صدای هق هق هم از توی جلسه شنیده می شد. ولی بعد از اذون. حرفایی به همون خوشگلی از شعرهای ابوالفضل سپهر خونده شد. ولی نه حال قبلی بود نه حس قبلی.
ای بابا. دوباره ما آخوندا گیر دادیم به چیزهای بی خود! چرا ما هیچ وقت رسم و رسوم مراسمها و همایشها رو یاد نمی گیریم؟!!