امروز بعد از ظهر داشتم از توی طرح حرم تا حرم (!!!) قم رد می شدم. یه گوشهی خرابهها صحنهی جالبی بود. چند تا گربه داشتند یه گربه سیاه دیگه رو می خوردند. آره می خوردند. اون گربه سیاه نمی دونم به چه دلیلی مرده بود ولی جنازهی بدبوی سیاهش گوشه ی خرابه های طرح حرم تا حرم غوغایی به پا کرده بود. گربه ها با هم دعوا می کردند. به سر و صورت هم می زدند و مگس های طلایی رنگ هم همین طور میان دست و پای این گربه های گرسنه بالا و پایین می رفتند. کلاغها هم بالای دیوار نشسته بودند تا بلکه شاید به اون ها هم چیزی برسه.
صورت گربه ها همه از خون گربه سیاهه، قرمز شده بود و از بدن گربه سیاهه فقط سر و دمش باقی مونده بود. شکمش رو کاملا خالی کرده بودند. گاهی وقت ها که با هم دعواشون می شد و روی سر و کله هم می پریدند خاک بلند می شد و تمام بدنشون پر خاک می شد. همین طور روی دل و روده گربه سیاهه ولی با این حال چیزی از اشتهاشون کم نمی شد.
صورتهای خونی، بدنهای خاکی، بوی گند و کثافت، صدای وز وز مگسهای طلایی...
وقتی ما غیبت دوست و برادر و خواهر دینیمون رو می کنیم همین شکلی می شیم؟!!