سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک ماه گذشت و من فهمیدم که چه راحت می شه قبل از اذون صبح بیدار شد و بهانه خستگی و دیر خوابیدن و دلیل های بی خودی دیگه نیاورد. یک ماه گذشت و من فهمیدم که چه راحت می شه از قید و بندهای بی خودی اومد بیرون و شکم گرسنه و لب تشنه زندگی کرد. اون اوایل شاید دم افطار که می شد از ضعف داشتم می افتادم ولی این اواخر دیگه بعضی وقت ها اول وبلاگ رو آپ دیت می کردم بعد می رفتم سراغ افطار. گاهی این آپ دیت کردن ها دو ساعت طول می کشید. کم کم فهمیدم خبری جایی نیست. بی خودی یه عمری خودمون رو لنگ یه لقمه نون کرده بودیم. تحمل ما آدم ها خیلی بیش از این حرفاست که به خاطر یه لقمه نون بخوایم از دین و ایمونمون بگذریم.

حالا که می بینم رفته دلم گرفته. حالا که می بینم شب ها تا صبح دوباره می خوابم دلم گرفته. حالا که می بینم ابوحمزه رفته دلم گرفته. حالا که می بینم قرآن خوندن با لب تشنه رفته دلم گرفته. حالا که می بینم ربنای دم افطار رفته دلم گرفته... خدا را شکر که آخر ماه رمضون با عید فطر تموم می شه و الا دیوونه می شدم. انگار یکی از دوستات که خیلی دوستش داشتی و فقط یک ماه مهمونت بوده رفته. چه قدر حال و هوای گرفته ای شده. چه قدر احساس تنهایی می کنم که ماه رمضون رفت. خدایا شکرت که آخرش رو عید گذاشتی که غصه رفتنش رو کمتر احساس کنیم.

ماه رمضون امسال خیلی خوش گذشت. یه فرق اساسی با ماه رمضون های قبلی داشت. این ماه رمضون رو با دوستای نتی گذروندم. هر روز مطلب زدم. هر روز باهاشون صحبت کردم. سه چهار تا افطاری باهاشون دور هم خوردیم. واقعا خوش گذشت. نمی دونم شما ها چه قدر همدیگه رو دوست دارین ولی من این ماه فهمیدم توی لینکهای وبلاگم یه عالمه آدم دوست داشتنی تو دل برو وجود داره که ترک کردنشون واقعا برام سخته. از یک دو روز دیگه درسای منم شروع می شه. نمی دونم می تونم مثل این یک ماه آپ کنم یا نه ولی سعی می کنم حضورم خیلی کم نشه.

عیدتون مبارک. جاری باشید...


نوشته شده در  دوشنبه 85/8/1ساعت  9:52 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]