آقا رضا چهار تا بچه داره. بچه های خوبی هستند ولی خود آقا رضا خیلی راضی نیست. میگفت: من بچه هام رو خوب تربیت کردم فقط تنها مشکلی که دارن اینه که مثل گوسفند هستند!
گوسفند؟!!!
میگفت: آره. گوسفند. نه این که فکر کنی بچههای ببو و نفهمی هستند؛ نه.فقط مشکلشون اینه که بدجنس نیستند. مثل گوسفند، فقط خوبیشون به دیگران می رسه. هیچ کسی ازشون بدی ندیده تا حالا. هیچ کس از دستشون به عذاب نیست. هیچ کس توی طول رفاقتش با بچههای من حتا یک بار هم از بچههای من نارو نخورده. بدجنسی ندیده.
خب آقا رضا جون! این که خوبه که!
آقا رضا میگفت: نه عزیز من. این دوره و زمونه دوره و زمونه گوسفند بودن نیست. باید گرگ باشی. اگه گرگ نباشی نمیتونی زندگی کنی. با یک غصه ای می گفت: بچههای من بچههایی هستند که توی دهه اول انقلاب به دنیا اومدند. زرنگ هستند، خوب هستند، باهوش هستند، حواسشون جمع هست، ولی توی قاموسشون نیست که به کسی نارو بزنند، توی قاموسشون نیست که به دوستاشون به دید ابزاری نگاه کنند، همه کارهاشون رو خودشون انجام میدن، وقتی هم که کسی در حقشون خوبی بکنه تا آخر عمرشون خودشون رو مدیون اون می دونند، همه چیز رو به دید صفر و دو دو تا چهار تا نگاه میکنن. خوبی میکنن چون خوبی خوبه. فکر این رو نمی کنن که وقتی بدون دلیل (مثلا خواسته داشتن) به کسی خوبی بکنی توی این جامعه (بلا نسبت شما) بهت می گن : «خر»!!
شما با آقا رضا موافقین؟