درخت انار عاشقش شد،
و دلش مي خواست به او برسد.
***
پس از عشق او سرود، تا شکفتن آغاز نمود؛
آنقدر عاشق شد تا شکوفه هايش گل داد،
گلهاي سرخ سرخ سرخ!!!
و باز بيشتر عاشق شد،
و مي خواست که در کنارش باشد اما فاصله ها...
تا اين که گلهايش انار شد،
داغ! داغ! داغ!
و همچون خون قرمز، از فراق او!
هر دانه هزار دانه شد؛
او با تمام وجودش عاشق بود.
ديگر دانه ها توي انار جا نمي شدند،
چون فضاي قلبش محدود بود.
آنقدر عاشق شده بود که پوستش ترک خورد؛
و انار ترک برداشت و خونش ريخت،
خون انار روي دست معشوقش چکيد،
و او متوجه انار شد؛
پس انار ترک خورده را از شاخه چيد،
و آن گاه بود که انار به او رسيد.
*