• وبلاگ : كلرجي من
  • يادداشت : سرداغي‏هاي جالب من
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يكي از كاراي بيكاري هاي من رفتن ور دل پيرمرداي فاميله. مثل همين بابام. يك دنيا خاطرن . مثل اين مي مونن كه يكي بشينه برات كتاب بخونه.

    راستياتش من نمي دونم چرا اما اكثر پيرمرداي فاميل با من رفيقن . يه شوهر عمه دارم چند وقت پيشا حونشون بوديم . تا 3 نصفه نشسته بود داستانهاي عشق هاي جوونيش رو برام مي گفت. تو دلم مي گفتم اگه به عمم نگفتما!!! اما اخرش دلم نيومد براي كسي بگم. فكر كنم خودشم مونده بود چرا اين چيزا رو براي من تعريف كرده

    پاسخ

    مي فهمم چي ميگين. من يه عالمه اسرار از اين و اون پيشم هست. بنده گان خدا خودشون هم وقتي حرفاشون تموم مي شد با خودشون ميگفتن: "من چرا اين حرفا رو براي اين الف بچه تعريف کردم؟!" ولي خب ديگه کار از کار گذشته بود. تازه دفعات بعد که من رو مي ديدن نمي تونستند به چشم يک الف بچه بهم نگاه کنن. چون من ديگه يکي از محارم اسرار اون ها شده بودم. جاري باشيد...