اونی که ساخته درست ساخته، هزار تا قانون ریز و درشت، پنهان و پیدا توی گوشهگوشهی این مخلوق عجیب جاسازی کرده. دیشب داشت ریزریز برف میاومد. زیر تیر چراغ برق که میایستادی دونههای برف رو میدیدی که آروم و رقصون توی نور لامپ به طرفت میان. خیلی قشنگ بود. آدم دلش میخواست بیخیال همه چی بشه و ساعتها زیر همین تیر چراغ برق بایسته و رقص دونههای برف رو ببینه. زمستونش یه جور دل از آدم میبره، بهارش یه جور، برگریزان پاییزی و میوههای تابستونی هم که جای خودشون رو دارن!
خداجون! خب بگو میخوای کار ما رو سخت کنی دیگه! هی خوشگلش میکنی، هی هر روز یه رنگ جدیدش رو برامون رو میکنی، هی دل آدم رو با این خلقت میبری بعد هم میگی به این دنیا دل نبند. بنازم، این امتحان سختت رو بنازم خدا! خداجون یه کاری کن که هر وقت این قشنگیها رو میبینم فقط به یاد خودت بیافتم. خدایا یه کاری کن توی این زمستون سرد و یخبندون، گرمای محبتت دلم رو گرم کنه و گرنه اگه این محبت تو نباشه، تو گرمای تابستون هم دل آدم یخ میزنه و میمیره. تو همون جوری هستی که من دوست دارم. یه کاری کن منم همون جوری باشم که تو دوست داری!