ریش توپری داره، با پیراهن بدونیقه ی سفیدرنگ، شلوار بسیجی و گاهی وقتها چفیه. داشتیم با هم از خیابون رد میشدیم. بین دو تا باند بودیم که یه موتوری از کنارمون با سرعت رد شد و داد زد: «هی ریشوووو! آمازون چه خبر؟!»
اومد که جوابش رو بدتر از خودش بهش بده ولی حرفش رو خورد و زیر لب گفت: «حیف که بسیجیم. اگه این ریشا رو نداشتم... میدونستم چهجوری جوابش رو بدم! خوا...»
یه لحظه یاد فیلم مارمولک افتادم: «حیف که اسلام دست و پام رو بسته و الا خوا... رو ... به هم پیوند میدادم.»
توی دلم خندهم گرفت. کاش میفهمید که بسیجی بودن، مذهبی بودن، مسلمون بودن، و حتا انسان بودن صرفا یک تیپ نیست که فقط به خاطر رعایت شئوناتش آدم یه سری کارها رو انجام نده و اگه یه موقعی تیپ عوض شد، دست و پای آدم هم باز بشه. ناسزا نگو چون ناسزا گفتن کار بدیه. برخوردت درست باشه چون یک مسلمان باید برخوردش درست باشه. دین و مذهب یک باوره، یک عقیدهست. اگه باورش داشته باشی، با هر تیپی هم که بگردی هیچ وقت زبونت به ناسزا باز نمیشه. حتا اگه یه دونه ریش هم توی صورتت باقی نگذاشته باشی.
پسنوشت:
امیدوارم سوء برداشت نشه؛ کار حرام حرامه. این مطلب در مورد محاسن نیست. اگه این طوری برداشت کردین دوباره از اول بخونیدش. جاری باشید...