سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ریش توپری داره، با پیراهن بدون‏یقه ی سفید‏رنگ، شلوار بسیجی و گاهی وقت‏ها چفیه. داشتیم با هم از خیابون رد می‏شدیم. بین دو تا باند بودیم که یه موتوری از کنارمون با سرعت رد شد و داد زد: «هی ریشوووو! آمازون چه خبر؟!»

اومد که جوابش رو بدتر از خودش بهش بده ولی حرفش رو خورد و زیر لب گفت:‏ «حیف که بسیجیم. اگه این ریشا رو نداشتم... می‏دونستم چه‏جوری جوابش رو بدم! خوا...»

یه لحظه یاد فیلم مارمولک افتادم: «حیف که اسلام دست و پام رو بسته و الا خوا... رو ... به هم پیوند می‏دادم.»

توی دلم خنده‏م گرفت. کاش می‏فهمید که بسیجی بودن، مذهبی بودن، مسلمون بودن، و حتا انسان بودن صرفا یک تیپ نیست که فقط به خاطر رعایت شئوناتش آدم یه سری کارها رو انجام نده و اگه یه موقعی تیپ عوض شد، دست و پای آدم هم باز بشه. ناسزا نگو چون ناسزا گفتن کار بدیه. برخوردت درست باشه چون یک مسلمان باید برخوردش درست باشه. دین و مذهب یک باوره، یک عقیده‏ست. اگه باورش داشته باشی، با هر تیپی هم که بگردی هیچ وقت زبونت به ناسزا باز نمی‏شه. حتا اگه یه دونه ریش هم توی صورتت باقی نگذاشته باشی.

پس‏نوشت:
امیدوارم سوء برداشت نشه؛ کار حرام حرامه. این مطلب در مورد محاسن نیست. اگه این طوری برداشت کردین دوباره از اول بخونیدش. جاری باشید...


نوشته شده در  شنبه 85/9/11ساعت  8:48 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]