• وبلاگ : كلرجي من
  • يادداشت : قدم به قدم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام
    يک بار داشتم يک رمان خيي بلند مي خوندم !!!! (اشراق) بعدش يکي من رو ديد گفت : بيکاري ها !!! به چه درد مي خوره !!!! بعدش همونطور که بالاي سر من بود يه چند خطي ش رو خوند اتفاقا سر اين تکه بود که حالا يك بابايي يکي رو بوسيده بود (از شانس ما وسط يک رمان فلسفي به همين تکش رسيد) گفت عزيز جان اين کتابت سانسور شده؟ !!!! حالا بيا درستش کن ......
    ولي حالا همون بنده خدا کلي تغيير کرده . گاهي داستان کوتاه مي خونه !!!!!

    پاسخ

    پس شمام بععععععععله. تبريک عرض مي‌کنم.جاري باشيد...