سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این روزا خیلی یاد اون زمانی می‏افتم که جمعی از خبرنگارها در سانحه هوایی کشته شده بودند، اون چند روز عزای صدا و سیما رو هیچ وقت یادم نمی‏ره. همین طور برنامه‏هایی که برای شادروان پوپک گلدره تهیه شده بود. این چند روزه هی اون روزا توی ذهنم تداعی می‏شه. چرا؟

شاید به خاطر شباهت‏هایی که داره!!!

اون روزا همه مردم ایران حتا راننده‏های بیابون، حتا بقال سر کوچه‏مون توی اصفهان، حتا پیرمردهای از کار افتاده محله‏مون همه می‏دونستند که پوپک گلدره فوت کرده همه براش فاتحه می‏خوندند. برای خبرنگارها هم همین طور، تا مدت‏ها صدا و سیما عزا گرفته بود. ولی حالا؟!!

الان توی اصفهانم. زندگی پاییزی و زیبای مردم به خوبی و خوشی برقراره. کسی خبر نداره. شاید بعضی جاها درد اجبار عزای عمومی توی پایتخت فرهنگی جهان اسلام! پرچم سیاه آویزون کردند. یکی از بچه‏ها می‏گفت:‏

«بچه‏ها توی دانشگاه به استاد می‏گفتند استاد یکی از این حاج آقاهای قم فوت کرده؛ کلاس رو تعطیل کنین!»

حالا این حاج‏آقا کی هست؟ چه فرقی می‏کنه؟؟؟!!!!


نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/1ساعت  9:31 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]