سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی استادت را خیلی دوست داشته باشی، وقتی برای رسیدن به کلاسش خیلی فرصتی نداشته باشی، وقتی مجبور شده باشی به خاطر جور شدن سه مسافر دیگر، چهل و پنج دقیقه در ماشین منتظر بمانی، دیگر حوصله‏ی قانون‏مند بودن راننده را نداری؛ حوصله‏ی این که داخل شهر از شصت کیلومتر بیشتر نرود و پشت هر چراغ قرمزی ترمز کند و سبقت از راست نگیرد و همیشه از بین خطوط حرکت کند و در اتوبان از صد و بیست تا بیشتر نرود و هزار کار قانونی دیگر!

امروز به حس قانون‏مداری‏ای که تا کنون داشتم بدگمان شدم. امروز فهمیدم که هنوز آن‏قدرها به قانون پایبند نیستم که اگر مزاحم رسیدنم به کلاس شود نقضش نکنم. ولی خب همه‏ش تقصیر استاد رامین است. اگه در طول این ده پانزده جلسه‏ای که باهاش کلاس داشته‏ایم همه‏اش لبخند نمی‏زد، اگر احساس نمی‏کردم که با یک جلسه غیبت، یک عالم از مطالب را از دست می‏دهم، اگر از نود دقیقه‏ی کلاسش این طور مفید استفاده نمی‏کرد، و اگر این همه خصوصیت خوب دیگر را نداشت حداقل در این چند ماه یک جلسه کلاسش را غیبت می‏کردم. اگرچه به بهانه بارش برف و سرمای هوا باشد. مثل این همه کلاسی که به همین بهانه‏های کوچک دو در کردم.

استاد باید خوردنی باشد!


نوشته شده در  دوشنبه 85/9/27ساعت  9:53 عصر  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]