سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا بگم ایشون رو چی کار کنه که این بازی رو راه انداخت و خدا بگم این محمدجواد رو چی کار کنه که پای ما رو هم کشید توی این ماجرای یلدا بازی. البته از قدیم (تو اصفهان) گفتند که «تنبان بعدی عید به دردی گِلی مُنار می‏خورِد!» ولی خب بالاخره ما تازه دعوت شدیم و ببینیم چی می‏شه. البته اولش گفتم این مسخره‏بازی‏ها چیه ولی ... خوب که فکر کردم دیدم گنجینه جالبی می‏تونه بشه از ابعاد مخفی شخصیت‏ها. این هم پنج تا سر مگوی ما البته به قول پویان این‏ها ناگفته‏هاست نه ناگفتنی‏ها؛ چون ناگفتنی‏ها که بمااااااند...:

1. دبستان که بودم چون همه من رو بچه درس‏خون و مثبت می‏دونستند هیچ وقت نمی‏تونستم مثل بقیه بچه‏های کلاس صاف و صادقانه بگم مشقای شبم رو ننوشتم، برای همین بارها از ظاهر مثبتم استفاده کردم و به دروغ گفتم که مریض بودم و معلم بیچاره و ناظم مدرسه‏مان، از من یکی هیچ وقت گواهی پزشک و مادر و این‏ها نمی‏خواستند چون باورشان نمی‏شد بچه‏ای به خوبی (!) من دروغ بگوید.

2. اگرچه در سلک ما کلرجی‏من ها این جور چیزها کمی ضایع‏ست ولی یک بار عاشق شدم آن هم به طرز وحشتناک دو آتشه و بعد هم طرف ازدواج کرد و رفت... و بعد از اون دچار افسردگی‏ای شدم که هنوز اثراتش باقی‏ست. خدا عاقبت‏مان را بخیر کند. شرح دلتنگی‏هایم را برایش در یک وبلاگ دیگر می‏نوشتم که دنبالش نگردین حذفش کردم!

3. سال سوم حوزه، به طرز وحشتناکی از این که طلبه شده‏م پشیمون شدم. دنبال راهی بودم که از حوزه فرار کنم، حتا دبیرستان شبانه هم ثبت نام کردم که دیپلمم را بگیرم و بروم دانشگاه و حوزه رو بی‏خیال شم. از طلبگی، آخوندی، و معمم شدن نفرت داشتم و تمام اون‏هایی رو که مسبب طلبه شدن من بودن نفرین می‏کردم. اون زمان به دوستانم که سال سوم دبیرستان‏شون را در بهترین دبیرستان اصفهان می‏گذراندند به شدت حسرت می‏خوردم و احساس ضعف می‏کردم و برای همین هم تمام هفت‏هشت مورد دعوت‏شون رو برای شرکت در مراسم مدرسه رد کردم. از همه‏شون عذر می‏خوام؛ از این بعد هر چی دعوت کنند می‏رم! الان خوشحالم که اون سال، حوزه رو ول نکردم.

4. شب‏ها اگه طاق‏باز بخوابم خرر و پف می‏کنم. این‏بار که قرار بود برم حجره‏ی جدید، اولین سوالی که از هم‏حجره‏ای هام کردم این بود که خوابتون سنگینه یا سبک و وقتی گفتند سنگینه نفس راحتی کشیدم.

5. از زیبایی‏های طبیعت، متاسفانه یا خوشبختانه به طرز دخترانه‏ای ذوق‏زده می‏شوم به طوری که بارها زیر باران یا برف از شدت ذوق گریه کرده‏ام. همیشه خجالت می‏کشیدم عمق فاجعه را برای دیگران بیان کنم. برای همین خیلی وقت‏ها برای تخلیه روانی در زمانی که برف یا باران می‏بارید با آی‏دی دخترانه در روم‏های یاهو ذوقم را برای باران و برف بیان می‏کردم. چون ‏‏آی‏دی دخترانه بود کسی گیر نمی‏داد که چرا این همه جوگیر شده‏ای.

... بسه دیگه کم‏کم داره آبروم می‏ره!

حالا نوبت منه. من هم دلم می‏خواد چند تا رو وارد این برنامه کنم. امیدوارم دعوتم رو قبول کنند. دوستانی که نمی‏دونن برنامه از چه قراره این‏جا کامل توضیح داده. این هم دعوتی‏های من:

آقای مهندس فخری، حسن ک نظری، محمد آزادی، علی‏‏آقای سیاست‏مدار و خانم وقار.


نوشته شده در  جمعه 85/10/8ساعت  7:22 صبح  توسط کلرجی‏من 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
من...
لباس تنگ کلرجی‏من
راز داوینچی
کاریکاتوریست دانمارکی یا ایرانی؟!
من کلرجی‏من نیستم
چشم‏های خدا
سیب بی هسته، بی‏سوک
خوشحالی یا ناراحت؟
برف‏پاک‏کن
سکر
حمل بر صحت
اتحاد متحاد دیگه چه صیغه‏ایه؟!
دعوای حرفه‏ای
مردم، روان‏شناسان بالفطره
من یک آدم بی‏کارم
[همه عناوین(218)]